و اما مسافرتها...
یک هفته ای بود که به بابا نوید میگفتم یکم برنامه کارهات رو منظم کن تا تابستون تموم نشده یه مسافرتی بریم که بنده خدا بابا نوید هم حسابی کارهاش گره خورده بود . روز شنبه بود که بعد از ظهر بابا نوید اومد خونه و گفت وسایل ها رو جمع کن که فردا میریم شمال ...منم !!!! چجوری ؟؟؟؟ با کی ؟؟؟؟ و البته کجا؟؟؟؟!!! خلاصه ما روز 26 مرداد ماه ظهر به همراه بابایی و مامانی و عمه عفت اینا (عمه بابا نوید ) راهی شمال کشور شدیم و در منطقه ای نزدیک نور مستقر شدیم . کلا اونجا یک شهرک مسکونی بود که در قسمت جنگلی قرار داشت و امکانات تفریحی زیادی هم داشت مثل استخر رو باز ... دوچرخه سواری ... وسایل بازی برای اقایون مثل فوتبال دستی و پینگ پونگ و ... حتی سینما هم...
نویسنده :
مامان ندا
17:11